سیندرلا
آنهنگام که پرپر میشوند و میمیرند
گلهای کاغذی باغِ بیریشه
تو سرودی میخوانی
که گوشِ کران را شفا خواهد داد.
من کورترین بینندهی توام آنروز
که در بهترینِ جامهها
حسادتِ ملکهها را بیدار میکنی
و شادمان
نگرانِ کفشِ جاماندهات هم نیستی
آنروزکه
با چهرهی سیاهِ پسری، واکسی
منتظرِ توام
که برگردی برای گرفتنِ کفشِ جاماندهات
و تو غمگینی
چرا که رویا تمام شده و حالا فقط
دخترک فقیرِ زنِ کولی فالگیرِ چهارراه استانبول هستی
که با انگشتِ حسرتی به دهان
دیوارِ سفارتِ انگلستان را میبینی
و پسری را که غروب
منتظرِ بازگشتِ آخرین مشتری
زیرِ دیوار
خسته
نشسته.